یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

یاسمین ما

اولین سفر گل دخترم

1397/1/20 14:53
نویسنده : مامانی
52 بازدید
اشتراک گذاری

اولین مسافرت زندگی ات هم توی اسفند بود 29 اسفند رفتیم

سلام دختر گلم عیدت مبارک

امسال ما از 29 فروردین رفتیم سفر یادش بخیر پقدر خوش گذشت بهمون  مقصد اول اصفهان بود

ما هر وقت از این طرف بریم مسافرت سلفچگان برای صبحانه میایستیم

صبحانه خودریم و بعد رفتیم سد 15 خرداد

اینجا کنار سد 15 خرداده آجی خوابه و شما شیرین عسل بیداری

به لبهات دقت کن این جوری صدا درمیاری و بازی میکنی !

 

یاس من

 

بعد رسیدیم اصفهان و ناهار بریونی خوردیم و توی یک مدرسه به نام امام سجاد یک کلاس گرفتیم

 

اصفهان پل خواجو

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

روز 30 اسفند ساعت 6 صبح رفتیم به سمت شیراز صبحونه هم حلیم بادمجون خوردیم خیلی چسبید اما یادم نمیاد کجا خوردیم ! و هوا هم کمی ابری بود که نزدیک ظهر خیلی گرم شد توی ماشین بچه ها هم خسته شده بودند که رسیدیم به چشنواره عشایر و برا رفع خستگی رفتیم اونجا

 

کتیبه رستم

اولین سال تحویل زندگی ات رو اینجا بودیم

انشالله هزار ساله بشی گلم

 

یاس من

 

یاس من

بعد از سال تحویل به سمت تخت جمشید رفتیم و چقدر شلوغ بود

و بعد رفتیم به سمت شیراز.....

 

خوشحال و خندان رفتیم  به سمت شیراز و چه رفتنی هیچ جایی برای موندن گیرمون نیومد بارون میبارید شما دو تا گریه میکردید و خسته بودید بابایی هم از این جا به اونجا دنبال جافرهنگیان که  بی برننامه ترین جا بود و شلوغ ترین بماند مسافرخونه و هتل و هیچ جا نبود که جا داشته باشه همه جا هم نوشته بود نصب چادر ممنوع هرچند فرداش چندتایی چادر دیدیم زدن اما ما فکر کردیم نباید زد شما هم از خستگی و گرسنگی گریه میکردی بابایی بردت کباب بخرید که فروشنده آدرس یه کمپی رو بهش داد و  خلاصه رفتیم  کمپ نوروزی پیدا کردیم و رفتیم تو چادر اونجا بازم خدا رو شکر پتو چندتایی اورده بودم شام خوردیم و هشت و نیم شما و یاسمین خوابیدید بابایی هم ده و نیم خوابید منم هرچی پتو داشتیم زیر و روی شما انداختم و خوابم نمیبرد بارون که بند اومد باد شروع شد و چادر در حکم کولر بود تا صبح نخوابیدم همش پتوی شما سه تا رو که کنار میزدید روتون میکشیدم سرما نخورید برا خودمم نه پتو مونده بود نه بالش شما بالش من رو برداشته بودی خلاصه شبی بود برا خودش من با 4 تا چادر و یه کاپشن هنوز میلرزیدم خلاصه صبح شد و رفتم براتون آش سبزی خریدم برنج ناهار رو پختم و چای دم کردم و شما بیدار شدید صبحونه خوریدیم  آماده شدیم بریم گردش

 

دروازه قرآن

یاس من

 

یاس من

 

 

و بعد رفتیم به سمت حافظیه یک ساعت توی صف بلیط بودیم

داخلشم شلوووووووووووووووووغ

میخواستیم سعدی و باغ ارم هم بریم که به خاطر خستگی شما دو تا نرفتیم

و رفتیم کمپ و ناهار خوردیم و بعد ناهار کلی تو پارک بازی کردی و بعد بردمت ایستگاه نقاشی و بعد قصر بادی که تا الانم هر جا باشه باید بری و بازی کنی بعد از ظهرم رفتیم شاه چراغ

بعد میخواستیم بریم حمام و بازار وکیل که برای اولین بار در عمرم گفتم نریم تب و لرز کرده بودم نمیتونستم راه برم بعد رفتیم شام خریدیم و خوردیم و من همه ی وسایل رو بستم و برنج ناهار فردا رو دم کردم چایی فردا رو هم دم کردم و بابایی اومد پیشتون ظرفا رو هم شستم و دوباره شما خوابیدید و من تا صبح بیدار از سرما نمیتونستم پلک بزنم 5 صبح هنوز بابا خواب بود همه وسایل رو چیدم تو ماشین و بابا رو بیدار کردم بار بندم وسایلش رو بستیم و نون و آش سبزی خریدیم و شما رو گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم به سمت یاسوج بهشت گمشده و آبشار مارگونم میخواستیم بریم گفتند خیلی سرده با بچه نرید خلاصه از شیراز رفتیم اما قرار گذاشتیم یه وقت خلوت و با حوصله  بیاییم دوباره شیراز منم تا آفتاب بهم خورد شکر خدا خوب شدم و محو تماشای قدرت خدا چه جاهای قشنگی توی مسیر بود

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

از طبیعت که هرچی بگم کم گفتم برای ناهار هم یه جای خوب ایستادیم ناهار خوردیم و بعد یک سره راه افتادیم به سمت اهواز و بعد دزفول ...

 

از طبیعت که به سمت خوزستان اومدیم خشکی و گرما یکم خستمون کرد و دوست داشتیم زودتر برسیم دزفول خلاصه به هر زوری بود ساعت 7 رسیدیم دزفول

خونه بابا بزرگ و خاله ناهید و یک هفته تقریبا اونجا بودیم و کلیییییییییییی خوش گذشت

یک شب به صرف شام و ترامولین و فیلم ترسناک  و خواب خونه خاله نسرین رفتیم که از دزفول تا اندیمشک رفتیم ولی زود رفته بودیم و به مفع آجی نازی  و سید سجاد و محمد امین شد که کلی قصر بادی و استخر توپ رفتن

 

یک شبم خونه دایی علی به صرف شام مهمون دایی مرتضا پارک خانواده رفتیم که دوباره آجی  به فیض قصر بادی رسید و بعد رفتیم خونه دایی علی به صرف فیلم ترسناک و خواب صبحونه هم دایی برامون شیر برنج و سر شیر گرفت که عالیییی بود

یه بارم رفتیم اهواز خونه خاله نرگس که اونجام کلی بمون خوش گذشت و بعد یه سر خونه عموی باباجون رفتیم که اونجام خوب بود تاب بازی کردی 

خاله هایده مهربونم که هر روز میومد بهمون سر میزد و کلی آجی با هدی دختر خاله دوست شد البته هدی همسن من هست ولی دوست محبوب آجی  بود بهش میگفت دوست سبزم و از هدی یه بسته بزرگ ماژیک هدیه گرفت هدی هم اینقدر هنرمنده نقاشی میکشه باور نکردنی

هر کدام از دختر خاله ها و دختر دایی ها رو به رنگ شال و روسری شون میگفت دوست سبزم دوست قرمزم دوست آبیم و ....

چند شبم رفتیم خونه دایی مهدی و زن دایی دوستت آجی  شد و دایی رو با تفنگ تخیلی ات که انگشتش بود مرون و کشون میکرد

خونه خاله ناهیدم هی میگفت بزن من و تو و به بهانه آوردن شکلات هی میرفت تو اتاق بابا بزرگ و باهاش کلی دوست شد

خاله ناهیدم کلی برامون زحمت کشید دستش درد نکنه که ایقدر مهربونه قلب

 

یه شب شام رفتیم خونه عمه بابایی کلی با عمو بازی کردین و با رزینا کوچولو نوه عمه هم کلی بازی کردین

 

پیش به سوی رودخونه

یاس من

یاس من

 

یاس من

 

یاس من

 

از سرمای آب بدت اومد !

 

یاس من

 

خلاصه سفرمون با همه ی خوبی هاش تموم شد و کلی خاطره شد برامون بابایی دستت درد نکنه کلی خسته شدی تنهایی هم یه مسیر طولانی رو رانندگی کردی و کلی هم زحمت برامون کشیدی و یه عالمه خاطره خوب برامون درست کردی مرسیییییییییی

عید 1392

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین ما می باشد