زمستان و پاییز دوسالگی 1393
دخترک شیرین زبونم
من دزا پخت بوتونم
(من غذا بپزم )
من لباس پوش تونم
(من لباس بپوشم )
من باباب حرف تونم
(من با بابا حرف بزنم )
این شیرین زبونی های شماس گل دخترم
هر چی رو هم برا من و بابا باشه با عجله میای میگیری میگی بوس کنم حتی ژل موی بابا رو وقتی
میبرمت دست و صورتت رو بشوری میگیری دستت و میگی این بابابه ؟ بعد میگی من بوس تونم برا
بابابو
اینجا هم داری غذا برام پخت میکنی عسلم
هرچند مریض بودی و نخوردی ازش ولی در یک چشم بهم زدن دیدم پنیر پتزا و سسه که روی صفحه تبلت زدی و میگی مامان تمیز میکنه
بماند که تمام لباساتو لباسامو و لباساشو (اجی رو ) پر سس کردی
10/بهمن/1393
جمکران
سلام گل یاسم
اون وقتها که شما و اجی نبودید من و بابا هر هفته صبح میرفتیم جمکران حالا که شماها خانم شدین ما هم دوباره این کار رو شروع کردیم و عصر جمعه ها میریم جمکران
این بار هم زیر بارون رفتیم که کلی صفا داشت
18/بهمن/1393
دخملی ها به روایت تصویر
در حال نیوه (میوه ) شستن
آنایش (آرایش ) کردن اینجا و قیافه حق به جانب گرفتن دعوا نشن
یه شب خوب که رفتیم کوه خضر و بعدم به پیشنهاد من که خیلی وقت بود هوس پیراشکی کرده بودم رفتیم پیراشکی و هات داگ خوردیم
18/بهمن/1393
دختر گلم نازی عاشق مولودی و عروسی و تولده
این دو ماه رو حسابــــــــــــــــــــــــــــــی رفتیم مولودی و همینطور تولد نادیا جون دوست کلاس زبانش و کلی خوش گذروند
خانم خانمای من اجی نازی وقتی فهمیده جشن عقد معصومه جون دختر عموی بابایی نزدیکه اومد از توی کمد میز چرخم یه پارچه سفید توری برداشته و برده داده به مامان جونش گفته براش پیرهن عروس بدوزه و تاجم سفارش داده بودی که مامان جون مهربونش براش تاج خریده و حالا در حال دوخت لباس عروس برا شما دوتا فسقلیاس
اینم عکسهای مولودی رفتن دخترم این مولودی رو خانم همکار بابایی که دوست خودمه دعوتمون کرد که خواهرشون تو بهزیستی کار میکردن برای شاد کردن بیماران اونجا گرفته بودن حال و هوای عجیبی بود این مولودی و بعدش شما و الهه جون و مجتبی دوستای گلتون رفتید با وسایل بازی اونجا بازی کردید
10/بهمن/1393
خــــــــــــــــــب رسیدیم به اصل مطلب
اگر گفتی چیه ؟ بعلـــــــــــــــــــــــــه تولد مامانی
نمیدونم چرا هر سال تولدم میوفته 12 بهمن و این همه جشن واسم میگیرن امسالم طبق معمول تولدم 12 بهمن بود و چون باباجون حال نداشت و بابایی میخواس مراقبش باشه با یک هفته تاخیر برام تولد گرفت و روز تولدم فقط ناهار از بیرون گرفت و هدیه بهم داد
و این هفته بابایی مهربون ما رو برد شهر بازی و بعد هم رفتیم کلی غذای خوشمزه خوردیم و به قول نازی نوشابه خوشمزه تر
ممنون بابای مهربون خیلی خوش گذشت
12/بهمن/1393