یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

یاسمین ما

زمستان و پاییز دوسالگی 1393

1397/1/28 10:53
نویسنده : مامانی
95 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک شیرین زبونم

من  دزا پخت بوتونم

(من غذا بپزم )

من لباس پوش تونم

(من لباس بپوشم )

من باباب حرف تونم

(من با بابا حرف بزنم )

 

این شیرین زبونی های شماس گل دخترم

 

هر چی رو هم برا من و بابا باشه با عجله میای میگیری میگی بوس کنم حتی ژل موی بابا رو وقتی

میبرمت دست و صورتت رو بشوری میگیری دستت و میگی این بابابه ؟ بعد میگی من بوس تونم برا

بابابو

خواهرانه

 

خواهرانه

 

خواهرانه

 

خواهرانه

 

خواهرانه

 

خواهرانه

 

 

خواهرانه

 

اینجا هم داری غذا برام پخت میکنی عسلم

 

یاس من

یاس من

 

یاس من

 

هرچند مریض بودی و نخوردی ازش ولی در یک چشم بهم زدن دیدم پنیر پتزا و سسه که روی صفحه تبلت زدی و میگی مامان تمیز میکنه

 

بماند که تمام لباساتو لباسامو و لباساشو (اجی رو ) پر سس کردی

10/بهمن/1393

 

 

جمکران

سلام گل یاسم

اون وقتها که شما و اجی نبودید من و بابا هر هفته صبح میرفتیم جمکران حالا که شماها خانم شدین ما هم دوباره این کار رو شروع کردیم و عصر جمعه ها میریم جمکران

این بار هم زیر بارون رفتیم که کلی صفا داشت

یاس من

 

یاس من

18/بهمن/1393

 

 

دخملی ها به روایت تصویر

در حال نیوه (میوه ) شستن

عشقای من

 

آنایش (آرایش ) کردن اینجا و قیافه حق به جانب گرفتن دعوا نشن

یاس من

 

یه شب خوب که رفتیم کوه خضر و بعدم به پیشنهاد من که خیلی وقت بود هوس پیراشکی کرده بودم رفتیم پیراشکی و هات داگ خوردیم 

 

یاس من

 

یاس من

18/بهمن/1393

 

دختر گلم نازی عاشق مولودی و عروسی و تولده

این دو ماه رو حسابــــــــــــــــــــــــــــــی رفتیم مولودی و همینطور تولد نادیا جون دوست کلاس زبانش و کلی خوش گذروند

خانم خانمای من اجی نازی  وقتی فهمیده جشن عقد معصومه جون دختر عموی بابایی نزدیکه اومد از توی کمد میز چرخم یه پارچه سفید توری برداشته و برده داده به مامان جونش گفته براش پیرهن عروس بدوزه و تاجم سفارش داده بودی که مامان جون مهربونش براش تاج خریده و حالا در حال دوخت لباس عروس برا شما دوتا فسقلیاس

اینم عکسهای مولودی رفتن دخترم این مولودی رو خانم همکار بابایی که دوست خودمه دعوتمون کرد که خواهرشون تو بهزیستی کار میکردن برای شاد کردن بیماران اونجا گرفته بودن حال و هوای عجیبی بود این مولودی و بعدش شما و الهه جون و مجتبی دوستای گلتون رفتید با وسایل بازی اونجا بازی کردید

 

دخملام

10/بهمن/1393

 

 

1

 

 

خــــــــــــــــــب رسیدیم به اصل مطلب

اگر گفتی چیه ؟ بعلـــــــــــــــــــــــــه تولد مامانی 1

 

نمیدونم چرا هر سال تولدم میوفته 12 بهمن خندونک  و این همه جشن واسم میگیرن عینک امسالم طبق معمول تولدم 12 بهمن بود و چون باباجون حال نداشت و بابایی میخواس مراقبش باشه با یک هفته تاخیر برام تولد گرفت و روز تولدم فقط ناهار  از بیرون گرفت و هدیه بهم داد 1

و این هفته بابایی مهربون ما رو برد شهر بازی و بعد هم رفتیم کلی غذای خوشمزه خوردیم و به قول نازی نوشابه خوشمزه تر

ممنون بابای مهربون خیلی خوش گذشت 1

 

ناز من

دخملیام

عشقای من

عزیزم

یاس من

 

یاس من

یاس من

 

یاس من

یاس من

 

یاس من

12/بهمن/1393

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین ما می باشد