نه ماهه مال منی ...
سلام دختر گلم
امروز 9 ماه و 10 روزه تو رو دارم تقریبا یه نی نی تو شکم مامانش این قدر میمونه و بعد دنیا میاد یعنی از هیچی همه چی میشه و بعد میشه همه دنیای بابا مامانش و بعد از لحظه بدنیا اومدن یه نی نی کوچولو پدر و مادرش از هیچی به همه چی میرسن میشن بابا میشن مامان لحظه هایی رو تجربه میکنن و پاش ذوق میکنن که شاید تا دیروز اگر از زبون کسی میشنیدن براشون معنی نداشت تجربه ای از لذتش رو نداشتن باورت میشه اولین لبخند یه نی نی اولین غلط زدن اولین نگاه معنی دار اولین لحظه نشستن و هزار اولین دیگه ... چقدر شیرینن چقدر آدم انتظار میکشه تا ببینشون
خدایا شکرت خیلی شکرت خدا جون که این لیاقت رو بهم دادی تا این همه شیرینی رو تجربه کنم خدایا ممنون خدا جون به حق این لحظه ها که خیلی هم عزیزه و خیلی از مردم دارن دعا میخونن همه ی خانمها طعم مادر شدن رو بچشن همه این شیرینی رو تجربه کنن الهی آمین
خوب دختر گل مامان بریم پست بعدی برات از شیطونی های بی مثالت بگم عسلم
14/مرداد/1392
یاسمین خانم چه کارهایی بلد شده
خوب قند عسل از چی بگم برات
یه کار جالبی که یاد گرفتی دالی کردنه الهی فدات بشم نفسم اینقدر قشنگ دالی میکنی سرت رو میاری روی شونت محکم برمیگردونی رو اون یکی شونت میگی دایی
یعنی هر جا نازنین زهرا جون باشه دنبالشی عین فنر که از جا در میره میدویی میری سمتش و روزها کلی باهاش بازی میکنی و صدای خندتون خونه رو پر میکنه
از غذا خوردنت بگم وای اصلا نمیتونم بهت غذا بدم همش یا دست پرت میکنی یا غذا رو میریزی یا با هزار زحمت که بهت غذا دادم پوفش میکنی بیرون به بابایی میگم دخترای من به لطف خدا زندن اصلا جفتتون غذا نمیخورید و من غصه میخورم
یه کار خوب دیگه هزار ماشالله چشم نزنم خیلی به بابایی عادت کردی و وابسته ای من راحت میذارمت پیشش و میرم بیرون تا الان نازی بلا رو نتونستم بذارم البته امروز تا حدودی شد و موند البته من یواشکی جیم زدم !!!
ارتباط کنترل و تلویزیونم متوجه شدی تا کانال عوض میشه برمیگردی نگاه کنترل میکنی
دیروز برگشتم به بابایی گفتم کنرل رو بهم بده یهو بدو رفتی کنترل رو آوردی دادی دستم قربونت برم عزیزم
شیطونی خواهرانه
چند روز پیش تو آشپزخونه مشغول درست کردن افطاری بودم چندباری از نازی پرسیدم آبجی کجاست گفت پیش منه داریم با هم کارتون میبینیم بعد که اومدم بیرون این صحنه ها رو دیدم
همه متکاها رو ریختید رو زمین با پفکم از هم پذیرایی کردید و با سی دی بازی مشغول بودید !
21/مرداد/1392
اولین شب قدر یاسمین خانم
21/مرداد /1392
من کجاااااامممم
اولین قدمهات
سلام دختر گلم هرچی از شیطنتت بگم کم گفتم ماشالله
اول از همه بگم دو روزی هست دو سه قدم بر میداری هزار ماشالله و کلی خودت و ما ذوق میکنیم
شکر خدا بهتر میتونم بهت غذا بدم یکم آروم میشینی تا غذاتو بخوری قبلا اصلا نمشد بهت غذا بدم
ماما بابا رو کامل میگی ماشالله
دالی بازی میکنی و صداتو نازک میکنی میگی : دااااا
وقتی رو تاب نشستی میگی : تااا تااا
وقتی خوراکی میکبینی یه وقتها تا زیر سفره رو میندازم میگی : ب ب
ماشالله به دختر خوبم که زود حرف میزنه و انشالله زودی هم کامل راه بری
از همین تریبون از بابایی خواهش میکنم عکسها رو از گوشیش بریزه رو کامپیوتر بتونم براتون عکس بذارم
بابایی یه کاری نکن برم تو برنامه ماه عسل شرکت کنم که آقامون عکس بچه ها رو نمیریزه تو کامپیوتر
25/مرداد /1392